از میراث شاهنامه
در امپراطوری [عثمانی] از اواخر قرن نوزدهم اقوام تابع به فکر استقلال افتادند. از آن جمله مردم آلبانی پیکار برای آزادی خود را آغاز کردند. یکی از رهبران فکری استقلالطلبان آلبانی روزنامهنگار دانشمندی بود به نام شمس الدین سامی که ما در ایران او را به عنوان محققی بزرگ و مؤلف دائرة المعارف ششجلدی قاموس الاعلام میشناسیم ... شمس الدین سامی برای نمایش بیدادگریهای سلطان عبدالحمید و مظلومیّت مردم آلبانی نمایشنامهای نوشت به نام کاوه در داستان قیام ایرانیان بر ضد ضحاک تازی که در ۱۲۹۳ قمری در استانبول به چاپ رسید و با استقبال عمومی روبهرو شد. اما دستگاه سلطان نمیتوانست آن را تحمل کند. از نمایشش جلوگیری کردند و نویسنده را به مدت دو سال به طرابلس غرب، در لیبی، که تبعیدگاه محکومان سیاسی بود،
تبعید کردند.
نقل از پایداری حماسی، از مرحوم دکتر امین ریاحی، چاپ مروارید، ص ۱۱۱-۱۱۲.
بد نیست این را با شعور «روشنفکر عامیِ» وطنی مقایسه کنیم که فریبهای تودهایها او را مسخ کرده بود و چون راه شهرت را در تشبه به برادر حاتم طایی میجست، از ضحاک قهرمان ساخت.
روسها در داخل شوروی همة اقوام دیگر را زیر منگنه گذاشتند و کوچاندند و خفه کردند و به کشتن دادند، ولی در تمامی ممالک دیگر از اقوام محلی دفاع کردند و جیرهخواران خود در سایر کشورها را وادار به تبلیغات برای تجزیة سایر کشورها کردند. تکلم به زبان فارسی را در شوروی جرم اعلام کردند، ولی سعی در پروراندن زبانهای محلی در ایران نمودند و چنین وانمود کردند که در خاک ایران نیز فارسی باقی را در منگنه گذاشته، حال آنکه اهل ایران از هزار سال قبل فارسی را، به هر لهجهای که خود سخن میگفتند، زبان اول یا دوم خود میشمردند، جز آنان که در دورترین نواحی از سواد بهرة چندانی نداشتند. امروز روسیه ظاهراً دست از این تبلیغات خود برداشته و آن کارها به عهدة چند بنیاد افتاده. کسانی که در سالهای اخیر قصههایی در مورد ظلم و ستم به زبانهای محلی در ایران میسازند و به کتابهای خود ظاهر علمی میدهند (و شاید در یادداشتهای دیگر دربارة سستی سخنان آنها چیزهایی بگوییم) همان نسبتی را با این بنیادها و با بعضی کشورهای منطقه دارند که روزی تودهایها با ارباب خود داشتند، وگرنه مسألة آنها مسألة تحقیق تاریخی و علمی نیست.
دبیرستان، فرهنگستان
دبیرستان در فارسی قدیم به معنای مکتب است، ولی آن طور که از لفظش برمیآید بایست در اصل جایی باشد که دبیران به کودکانی که در آینده میخواستهاند دبیر شوند (و احتمالاً بسیاری از آنان پدران دبیر نیز داشتهاند) درس میآموختهاند و چون دبیری اجزاء و اقسامی داشته، در آن درسها، جز سواد و خط خوش و فنون کتابت، اصول بلاغت و حساب و هندسه و فنون دیگر را که برای وارد شدن به دیوان شاهان دربایست بوده میآموختهاند. با این حال، در دورهٔ ساسانیان، آنچنانکه از بعضی اخبار به دست میآید (مثلاً نامهٔ تنسر)، طب و نجوم را نیز داخل در دبیری به حساب میآوردهاند. بنابراین، دروسی که در دبیرستان میخواندهاند بایست شمولی داشته باشد و این لابد باعث شده بوده که دبیر معنایی وسیعتر از شاغل در یکی از دیوانهای حکومت (یعنی دوایر و ادارات دولتی به تعبیر امروز) را گرفته باشد و معنایی مانند معنای لفظ معلّم هم یکی از معانی آن شده باشد و هرچه آموزش بیشتر به بیرون از دایرهٔ فرزندان درباریان و بزرگان توسعه یافته باشد، لاجرم این معنای «معلّمی» نیز شمول بیشتری مییافته. پس دبیرستان جایی بوده که دبیر یا دبیرانی در آن درس میگفتهاند، چنانکه در هیربدستان هیربدان متصدی تدریس بودهاند. پس از اسلام که درسآموزی طبقات بیشتری را شامل شده، ایرانیان همان لفظ دبیرستان را در معنای مکتب به کار بردهاند (و شاید مکتبخانههای پیش از اسلام را نیز به همین نام میخواندهاند). اگر آنچه گفته شد پذیرفته شود، شاید معنای «مکتبِ» لفظ دبیرستان را بتوان کمی بهتر توجیه کرد (به مقالهٔ مرحوم دکتر زریاب با همین عنوان «دبیرستان» رجوع فرمایند).
فرهنگستان جایی بوده که در آن فرهنگ میآموختهاند و گرچه فرهنگ در لفظ هر نوع ادب است، از ادب درس و ادب نفس، ولی در معنای مضیّق درسهای نظری و عملی بوده که فرزندان شاهان و امیران و نجبا میآموختهاند و شطرنج و نرد و چوگان و فنون جنگاوری نیز داخل در آنها بوده. معلّمانِ این فرزندان نام فرهنگی داشتهاند، چنانکه از شاهنامه میتوان دریافت. حدس زدهاند که مؤدِّب عربی ترجمهٔ فرهنگی باشد، و احتمالاً درست گفتهاند. اما مؤدِّب نیز معنایی وسیعتر یافته و یک معنایش مکتبدار بوده و این احتمالاً بدان معنی است که هر دو لفظ دبیر و فرهنگی از پیش معنای وسیعتری پیدا کرده بودهاند و با تغییر در شیوهٔ آموزش در دوران پس از اسلام هر معلّم مکتبی را نیز دبیر یا فرهنگی و به عربی مؤدِّب نامیده باشند، هرچند که ممکن است تحوّل معنایی لفظ مؤدّب در عربی چیزی باشد مستقل از لفظ فرهنگی (و آن نیازمند جستوجوی تاریخی است و پیداست که به صرف حدسهای لغوی در این موضوعات نمیتوان تکیه کرد).
اگر این مقدّمات درست باشد، تمایز میان فرهنگستان و دبیرستان به مرور از میان رفته (اینکه مرز وظایف این دو در دورهٔ ساسانیان کجا بوده گویا از اسناد موجود به دست نمیآید) و عنوانهای صاحبان و معلّمان دبیرستانها و فرهنگستانها نیز به هم آمیخته بوده است.
این کلّیّاتی بود که در حد یادداشت کوتاه به نظر رسید در پاسخ به پرسش دوستی.
شما چه نظری دارید؟